دلداده قلم (به بهانه روز خبرنگار)
مهرت از دلم بیرون نمی‌رود. سخت به دیدن روزانه‌ات عادت کرده‌ام. ترا که می‌یابم، طوفان دلم آرام می‌گیرد.

چه‌کنم که قرار وجود بی‌تابم تویی.ترکش انفجار دلواژه‌های فروخورده‌ام تویی، راهم تویی و مفر تنهایی‌های کشنده‌ام تویی.

آسوده در سایه‌سار سبزت می‌آسایم.حق شناسانه به‌دستت می‌گیرم. ششماد وجودت را نوازش می‌دهم. امواج آشفته افکارم را سوار بر توسن بادپای بی‌قرارت در جاده بی‌انتهای آرزوهایم به دشت سبز رامشگه دلپذیر نوشتن روانه می‌کنم.

با تیغ شرفت، ذره ذره شعور کورم را صیقل می‌دهم و در کوره تفته تراوشاتت، خشت خام حرفهای دلم را جلا می‌بخشم و در برق اهورایی آینه‌ات، نور حقیقت را می‌یابم و با نی ذورق کوچکت راه ساحل نجات را جست و جو می‌کنم.

هرگز حظ و فخر داشتنت را با یک دنیا، عوض نمی‌کنم.

گیسوان پریشان بت آرمانهایم را دسته دسته با شلال طیف رنگین کمان وجودت شانه می‌زنم و جوانه‌های کلام گلشن رویاهایم را،قطره قطره قطره،با تراوش شهد فیاضت نشاء می‌کنم.

نبودت عین ماتم است. بغض بی‌تو ماندن را چه کنم. اگر تو را از من بگیرند، بغض مزمن من خواهی بود. تو علامت حیات منی.لحظه لحظه رگ نبض من با ذره ذره جوشش چشمه وجود تو می‌زند. جوهر مطهر تو در رگ رگ وجودم می‌دود. بی‌تو هیچم.

فراقت، تابلوی گور من در برهوت نیستی است. اصلا" تو هست منی. شوق دلربای بودنمی و بهانه‌ی مستانه خیال بهشت‌آگینمی.

باید با یک دنیا احترام، ترکه نازت را در آغوش پنجه‌هایم بفشارم و در رقص تلالوو گرمجوش نقشت بر سن خلق زیباترین نمایش کلامها، حتی لک هم نبینی.

چه‌می‌گویم آنقدر عزیزی که دلدادگانت، حتی بدون وضو به تو دست هم نمی‌زنند.

داشتن تو جسارت می‌خواهد و فاجعه ذبح تو ، کوبیدن آخرین میخ بر تابوت جسورترین خون نگاران حقگوست.

گدازه‌های دل برشته‌ام، شاهبوی شکفتن گل واژه‌های فرحبخشی است که از غنچه مرطوب و عنابی کامت بیرون می‌تراود و پاک هوایی‌ام می‌کند.

سخاوتمندانه به هستی‌ام معنا می‌دهی. مفتاح اقفال ناگفته‌های دلمی.

زیبایی، روشنی، سپیدی ، اخلاق، هنر، فرهنگ، تمدن، شخصیت، حقیقت و زندگی، بی‌تو هیچ است. تو تندیس همه چیزی. به بودنم معنا و به شدنم جهت می‌دهی.

بی‌بدیل‌ترین ثروت عالمی. ثروتمندترین آدمهای دنیا بی‌وجود تو فقیرترین انسانهای روی زمین‌اند.

اصلا" بی‌وجود تو "فرهنگ"،" فکر"،" اندیشه"، "آزادی" و حتی "دین" و در یک کلام"انسان"بی‌معناست.به هر ثروتی می‌ارزی. براستی که "تا" نداری. بیتاترین گوهر وجودی.آب گوارای هر تشنه لب معناطلبی.

سهم فقیرترین و غنی‌ترین آدمها، از تو یکی است و شاید از این نظر درست در تیغه‌ی تیز مرز عدالت قرار گرفته باشی، اما کیمیای جواهرنشان وجودت فقط قسمت خاصان سراپرده توست.

دارندگی‌ات، اوج ثروت است و نداشتن‌ات قعر مسکنت.از همین رو در این دنیای پر رنگ و لعاب،چه آدمهای حقیری که می‌خواهند حفره‌های خالی شخصیت شان را با پز آویختن نوع"زرینی‌ات"بر رخت وجود نفتالینی‌شان پر کنند و با زیور رختاب تو، سیرت سیاهشان را رفو کنند.

اما در آنسو، چه آدمهای فروتنی که می‌خواهند با اکسیر تیزاب وجودت به دل سنگ و سخت هرسیاهه جهلی رخنه کرده و روکش زنگارها از چهره حقایق برگیرند، حتی اگر در این راه عذاب بکشند یا بالاتر از آن، سرخی جسارتشان به سیاهی عزایشان بدل شود.

از روزنه سوزنی وجودت به دور دستهای مقصدم می‌نگرم و در این راه تنها به گوهر تابناک وجود تو دل بسته‌ام،آخر آنقدر مقدسی که فخر سوگند مبارک خالق هستی به نامت زیبنده گشته است. شاید تنها شانس فلاح شیفتگانت باشی.

در سپهر کرانه ناپیدای تنهایی‌ام،بخت بلند آشنایی‌ات را در چشمک ستاره‌های بت وجودت، یکی یکی، شماره می‌کنم و از داشتن مونسی چون تو، بر خود می‌بالم.

قلم طنازم:
امروز برایم مقدس است. امروز،" روز دیگری" است، آخر به خاطر وجود مقدس و شوکت قدسی تو ، این روز به نام " روز خبرنگار " آذین گشته و به مدد حریر روح دلنوازت بر تلاطم وجود بی‌تابم، اینک، اینگونه مستواره جشن سخنم.

همیشه با تو برای دیگران نوشته‌ام و امشب می‌خواهم با تو و برای تو بنویسم و انصافا" که این کار چقدر برایم سخت است،نوشتن سخت است و نوشتار برای تو که خود مادر نوشتنی، بسی سخت تر.

در برابر جایگاه کبریایی‌ات چقدر احساس حقارت می‌کنم.مرا ببخش.از بی‌بضاعتی و کلام الکنم در وصف مقامت خرده‌مگیر هر چند از آن سخت خجلم. فقط از در باغ نگاه نمناک من به سرخی سرنوشت خونباره لاله‌های ذبیح ات بنگر و با غرور بر خود ببال.

وضوح ارج تو از ارزش خون مطهر فداییان پاکباز راهت بویژه محمود عزیزمان (صارمی) و صدها قربانی گمنامت، پیداست.

با این همه،نیک می‌دانم که چه دل پری از دست جابران و ظالمان زمانه داری.

خدا می‌داند که از زمان خلقتت، چقدر از خیزاب خضاب تو برای بزک صورتکهای سفله و شیرینی زهرابه افعی‌های انسان نمای عالم بهره‌ها گرفته شده است.

احکام خونباری که سفاکان گیتی با ردپای تو از خود برجای گذاشته‌اند،اندازه ندارد.

حتی گناه نوشتن تاریخ واژگونی را که کاتبین سلاطین جور به اشاره آنها نگاشته‌اند، گاه به حساب تو گذاشته می‌شود و به اکتفای عبارت مجعول " قلم آلوده"، نام پاک تو را می‌آلایند تا نام مورخان مجرمشان را بپیرایند.

نیک می‌دانم که لحظه‌ای از دست جفاپیشگان تاریخ آسوده نبوده‌ای و هنوز نیز نیستی و همواره رنج و شاید ننگ دلگزای آلاییدن به فرامین ظالمانه آنها را به جان خریده‌ای و همواره سوخته‌ای و ساخته‌ای.

دردا، تویی که شرف ثبت نزول وحی به مددت ممکن شده، گاه چنان اسیر دستان قساوت پیشگان گشته‌ای که ناجوانمردانه ظالمانه‌ترین، خونبارترین و جنایت- بارترین احکام خود را به رنگاب وجود تو آلوده‌اند.

اما این همه،باعث نمی‌شود که زلال سرشت شریف تو را بیالایند. باور کن، اگر همه گناهان عالم را هم به پای تو بنویسند، باز هم حتی تنها ثبت یک آیه، نجابت ابدی تو را بس است:"ن والقلم و مایسطرون"
از :محمد رضا شکراللهی